۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

باز هوای وطنم از عارف

باز هواي وطنم ، وطنم‌ آرزوست

خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست

گشته ام از زهد ريايي ملول

ساقي توبه شكنم ، شكنم آرزوست

باز هواي وطنم ، وطنم آرزوست

خدمت رندانه به دير مغان

درد شراب كهنم ، كهنم آرزوست

چشمه ي خورشيد ، دلم را گداخت

نور به جاي كفنم ، كفنم آرزوس

تباز هواي وطنم آرزوست

دست سحر دامن گل را دريد

جامه اي از آن به تنم آرزوست

رقص كنان تا بر تو ، بر تو پركشم

بال چو مرغ چمنم ، چمنم آرزوست

در پي باغ خواندن بلبل به باغ رفتن زاغ و زغنم ، زغنم ‌آرزوست

باز هواي وطنم ، وطنم آرزوست

دست سحر دامن گل را دريدجامه اي از آن به تنم آرزوست

رقص كنان تا بر تو ، بر تو پر كشم بال

چو مرغ چمنم ، چمنم آرزوست

در پي باغ خواندن بلبل به باغ رفتن زاغ و زغنم ، زغنم آرزوست

باز هواي وطنم ، وطنم آرزوست خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست

مرغ سحر

مرغ سحر ناله سر کن ..... داغ مرا تازه تر کن
زآه شرر بار ، اين قفس را.................. برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاك توده را .. پر شرر كن
ظلم ظالم ، جور صياد ......... آشيانم داده بر باد
اي خدا ، اي فلك ، اي طبيعت .......... شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است............. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..............شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ........ مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن ><><><><><><><><><><><><><><><><><
عمر حقيقت به سر شد ................. عهد و وفا بي اثر شد
ناله عاشق ، ناز معشوق .......... هر دو دروغ و بي ثمر شد
راسته و مهر و محبت فسانه شد ..... قول و شرافت همگي از ميانه شد
از پي دزدي ، وطن و دين بهانه شد .. ديده تر كن
جور مالك ، ظلم ارباب ................... زارع از غم گشته بي تاب
ساغر اغنيا پر مي ناب ............... جام ما پر ز خون جگر شد
اي دل تنگ ناله سر كن .............. از مساوات صرف نظر كن
ساقي گلچهره بده آب آتشين ........ پرده دلكش بزن اي يار دلنشين................. ناله بر آر از قفس اي بلبل حزين ...............كز غم تو ، سينه من ...................پر شرر شد ، پر شرر شد

فریاد


مشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواري بزنم حال با شما هستم

من به دنبال فضايي مي گردم اين در ها را باز كنيد

لب بامي سر كوهي دل صحرايي كه در آنجا نفسي تازه كنم

مي خواهم فرياد بلندي بكشم تا صدايم به صدايي برسد

من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا بايد اين داد كند

از شما خفته چند چه كسي مي آيد؟ با من فرياد كند

مشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواري بزنم