۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

شما بگین توی مساحت 150000 متری چند نفر میشه جا داد!

عرض خیابان 40 متر، طول کل مسیر 3750 متر که مساحت کل نهایتا می شود 150000 متر مربع، حال شما بگین برای اون جماعت مفت خور پاچه خار به ازای هر نفر چند متر لازم است و جمعا چند نفر به مهمانی معاویه زمانه اومده بودند! تصاویر فالس نیوز خود نشان دهنده شخصیت اونهاست!http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=8810091633



برای بزرگ نمایی روی عکس کلیک کنید.

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

ترجمه تفسير الميزان آيات 207 - 204 ، سوره بقره


وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ(204)
وَ إِذَا تَوَلى سعَى فى الاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِك الْحَرْث وَ النَّسلَ وَ اللَّهُ لا يحِب الْفَسادَ(205)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاثْمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْس الْمِهَادُ(206)
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207)
ترجمه آيات

پاره اى از مردم ، منافق و سالوسند كه وقتى سخن از دين و صلاح و اصلاح مى كنند تو را به شگفت مى آورند و خدا را گواه مى گيرند كه آنچه مى گويند مطابق آن چيزى است كه دردل دارند و حال آنكه سرسخت ترين دشمنان دين و حقند. (204)
(به شهادت اينكه ) وقتى بر مى گردند (و يا وقتى به ولايت و رياست ى مى رسند) با تمام نيرو در گستردن فساد در زمين مى كوشند و به مال و جانها دست مى اندازند با اينكه خدا فساد را دوست نمى دارد. (205)
و وقتى به ايشان گفته مى شود از خدا بترس دستخوش آن غرورى مى شوند كه گناه در دلشان ايجاد كرده تنها درمان دردشان جهنم است كه بد قرارگاهى است . (206)
و بعضى ديگرند كه جان خود را در برابر خوشنودى هاى خدا مى فروشند و خدا نسبت به بندگان رؤ وف است .(207)
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا...
كلمه اعجاب به معناى خرسند كردن است ، و جمله : ((فى الحيوه الدنيا)) متعلق است به جمله : (يعجبك ) و معناى مجموع آيه چنين مى شود: (خرسندى و مسرت در دنيا از اين جهت كه دنياست و نوعى زندگى است منشاءش ظاهربينى و حكم كردن بر طبق ظاهراست ، و اما باطن و سريره در زير پرده و پشت حجاب نهان است ، انسان تا زمانى كه بستگى وتعلق به حيات دنيادارد، نمى تواند حقايق پشت پرده راببيند و درك كند، مگراينكه از طريق تفكر در آثار مختصرى ازامر باطن را كشف كند و بهمين مناسبت است كه دنبالش فرموده : ((ويشهد الله على ما فى قلبه ...))، و معناى مجموع كلام اين است كه بعضى از مردمند كه وقتى با تو سخن مى گويند، طورى وانمود مى كنند كه افرادى حق پرستند، جانب حق رارعايت مى كنند، و به صلاح خلق عنايت دارند، و پيشرفت دين و امت را مى خواهند، در حالى كه دشمن ترين مردم نسبت به حقند، و دشمنيشان با حق از هر دشمن ديگر شديدتراست .
وَ إِذَا تَوَلى سعَى فى الاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا...
كلمه تولى به معناى داراى ولايت و سلطنت شدن و تملك آن است ، و مؤ يد اين معنا جمله ((اخذته العزه بالاثم )) گرفتار غرورى مى شود كه گناه در دل ايجاد مى كند در آيه بعدى است ، كه مى فهماند عزتى كه دچارش شده به خاطر گناهانى بوده كه مرتكب شده ، و قلب مخالف با زبانش را، بيمار كرده استو سعى به معناى عمل و هم به معناى سرعت در راه رفتن است ، در نتيجه معناى آيه چنين است ، كه اين منافق شديد الخصومه وقتى دستش برسد، و داراى قدرتى شود و رياست ى به دست آرد، سعى مى كند فساد را در زمين بگستراند و ممكن است كلمه (تولى ) به معناى اعراض از روبرو شدن ، و گفتگو كردن باشد و معنا چنين باشد كه چون از نزد تو بيرون مى شود، وضعش غير آن وضعى مى شود كه در حضور تو داشت ، در حضور تو دم از صلاح و اصلاح و خير مى زد، و مى گف ت در اين راه سعى خواهد كرد، ولى چون بيرون مى شود در راه فساد و افساد سعى مى كند.
وَ يُهْلِك الْحَرْث وَ النَّسلَ
از ظاهر اين عبارت بر مى آيد كه مى خواهد جمله قبلى يعنى فساد در زمين را بيان كند، و بفرمايد فساد و افسادش به اين است كه حرث و نسل را نابود كند، و اگر نابود كردن حرث و نسل را بيان فساد قرار داده براى اين است كه قوام نوع انسانى در بقاى حياتش به غذا و توليد مثل است اگر غذا نخورد مى ميرد، و اگر توليد مثل نكند نسلش قطع مى شود، و انسان در تاءمين غذايش به حرث يعنى زراعت نيازمند است چون غذاى او يا حيوانى است و يا نباتى ، و حيوان هم در زندگى و نموش به نبات نيازمند است پس حرث كه همان نبات باشد اصل در زندگى بشراست ، و بدين جهت فساد در زمين را با اهلاك حرث و نسل بيان كرد، پس ‍ معناى اين آيه اين شد: كه او از راه نابود كردن حرث و نسل در زمين فساد مى انگيزد،و در نابودى انسان مى كوشد.
وَ اللَّهُ لا يحِب الْفَسادَ
فساد تكوينى و فساد تشريعى و آنچه در آيه : و الله لا يحب الفساد، مورد نظر استمراد از فساد، فساد تكوينى و آنچه در گردش زمان فاسد مى شود نيست چون پاره اى از فسادها هست كه دست كسى در آن دخالت ندارد عالم عالم كون و فساد، و نشاءه تنازع دربقا است ، هيچ موجودى پديد نمى آيد، مگر بعد از آنكه موجودى ديگر تباه مى شود، و هيچ جاندارى متحقق نمى شود، مگر بعد از آنكه جاندارانى بميرند و اين كون و فساد و حيات و موت در اين موجودات طبيعى ، و در اين نشاءه طبيعت زنجيروار و از پشت سرهم قرار دارند، و اين مستند به خود خداى تعالى است ، و حاشا برخدا كه چيزى را كه خودش مقدر فرموده مبغوض بدارد.بلكه مراد از اين فساد، فسادهاى تشريعى است ، يعنى آن فسادى كه دست بشر پديد مى آورد،آرى خداى عزوجل آنچه از دين كه تشريع كرد به منظور اصلاح اعمال بندگان بوده ، تا با عمل صالح روزمره و تمرين مستمر، ملكات فاضله را در نفوس آنان پديد آورد، و اختلافشان را اصلاح كند، و در نتيجه حال انسانيت و جامعه بشريت حالى معتدل شود، در اين هنگام است كه زندگيشان هم در دنيا و هم در آخرت عين سعادت مى شود، كه به زودى در تفسير آيه ((كان الناس امة واحدة )) بيانش خواهد آمد ان شاء الله تعالى .و آن كسى كه در آيه اول فرمود ظاهرقولش با باطن قلبش مخالف است ، وقتى در زمين سعى به فساد مى كند،به نحوى نمى كند كه ظاهر آن فساد باشد، بلكه به شكلى انجام مى دهد كه ظاهرش اصلاح باشد، يعنى كلمات را از جاى خود تحريف مى كند، و حكم خدا رااز آنچه كه هست تغيير مى دهد، و در تعاليم دينى دخل و تصرف مى كند، تصرفى كه منجر به فساد اخلاق و اختلاف كلمه شود، و معلوم است كه در فساد اخلاق و اختلاف كلمه مرگ دين و فناى انسانيت و فساد دنيا حتمى است .آنچه كه در اين آيات آمده ، مورد تصديق تاريخ قرار گرفته ، چون مردانى در امت اسلام آمدند، و بر دوش اين امت سوار شده ، در امر دين و دنيا تصرفاتى كردند كه نتيجه مستقيمش و بال براى دين ، و انحطاط براى مسلمين ، و اختلاف در امت بود و كار دين را به جائى كشانيد كه بازيچه دست هر بازيگر شد، و انسانيت امت لقمه ، هر چپاولگر گرديد، و نتيجه اين سعى و خود كامگيها فساد زمين شد،اولا بخاطر نابود شدن دين ، و ثانيا به خاطر هلاك انسانيت و بهمين جهت است كه مى بينيم در بعضى از روايات هلاكت حرث و نسل به هلاكت دين و انسانيت تفسير شده كه ان شاء الله رواياتش خواهد آمد.
وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاثْمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْس الْمِهَادُ
معناى عزت در آيه : اءخذته العزة بالاثم ، و اينكه عزت حقيقى مراد نيستكلمه ((مهاد)) فرش و هر گستردنى است ، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه كلمه (بالاثم ) متعلق است به ((العزة )) معناى آيه اين است : او وقتى مامور به تقوا مى شود و كسى نصيحتش مى كند كه از خدا بترس ، در اثر آن عزتى كه با اثم و نفاق كسب كرده ، و دل خود را بيمار ساخته ، دچار نخوت و غرور مى شود.بى خبر از اينكه عزت مطلق (كه در تحت تاءثر هيچ عاملى از بين نرود) تنها از ناحيه خداى سبحان است ، همچنانكه فرموده : ((تعز من تشاء، و تذل من تشاء)) و نيز فرموده : ((و لله العزه و لرسوله و للمؤ منين )) و نيز فرموده : ((ايبتغون عندهم العزة ، فان العزة لله جميعا)).و حاشا بر خداى تعالى اينكه چيزى را كه مخصوص خود او است ، و تنها او به بندگان مى دهد به بنده اى بدهد، و باعث گناه و شر او گردد، پس ‍ معلوم مى شود عزت مورد بحث در اين آيه عزت خدائى نيست ، بلكه اصلا عزت نيست ، بلكه غرورى است كه اشخاص جاهل و ظاهر بين آنرا عزت مى پندارند.بحث در معناى باء، در (بالاثم ) و متعلق آن در آيه (اءخذته العزة بالاثم )و از اينجا اين معنا روشن مى شود كه جمله (بالاثم ) متعلق به جمله : (اءخذته ...) نيست ، تا در نتيجه حرف (با) در آن باء تعديه ، و معنا چنين باشد: (عزت او را وادار به گناه و به اين مى كند كه امر به تقوا را به عكس ‍ العملى ناخوشايند پاسخ دهد) و يا باء سببيت و معنا چنين باشد: (عزت و مناعت ، به سبب اثم و گناه در او پيدا شد كه مرتكب گرديد).چرا با تعديه و سببيت نيست ؟ براى اينكه مستلزم آن است كه در اين دو صورت خداى تعالى حالت نفسانى آن مغرور را عزت دانسته باشد، و عزت بودن اين رذيله را امضاء فرموده باشد، در حالى كه گفتيم : اين حالت درونى كه مورد بحث است ، عزت حقيقى نيست ، و اما اگر كلمه (بالاثم ) را متعلق به ((العزة )) بدانيم ، همانطور كه دانستيم ، ديگر اين اشكال وارد نمى شود، چون آن حالت درونى را عزت ندانسته ، بلكه عزت باثم شمرده است .و اما اينكه در سوره ص آيه دوم فرموده : ((بل الذين كفروا فى عزة و شقاق كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص )).اين تعبير از باب نام گذارى و امضا نيست ، و در اين آيه حالت كفر و طغيان كفار را عزت ناميده ، و عزت بودن آن را امضا نفرموده ، چون كلمه عزت را نكره آورده ، و آيه رابا جمله : (كم اهلكنا) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتى صورى و ناپايدار بوده ، نه عزت اصلى كه به هيچ وجه از بين رفتنى نيست .
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ...
اين آيه در مقابل آيه اول از آيات مورد بحث است ، كه آنجا هم مى فرمود: (و من الناس )،
دسته اى ديگر از مردم (در مقابل منافق )و از اين مقابله فهميده مى شود كه وصف در اين جمله نيز در مقابل وصف آن جمله است يعنى همانطور كه مراد از جمله : ((و من الناس ‍ من يعجبك بيان اين معنا است كه در آن عصر و آن ايام مردى وجود داشته كه به گناهان خود افتخار مى كرده ، و عزت مى فروخته ، و از خودش خوشش مى آمده ، و به ظاهر دم از صلاح مى زده ، در حالى كه در دل نقشه دشمنى مى كشيده ، مردى بوده كه از رفتارش چيزى جز فساد و هلاك عايد دين و انسانيت نمى شده .همچنين از جمله : ((و من الناس من يشرى نفسه ...))، نيز فهميده مى شود در آن روز مردى وجود داشته كه جز به پروردگار خود نمى باليده ، وجز به دست آوردن رضاى خداى تعالى هيچ هدفى را دنبال نمى كرده ، مردى بوده كه رفتارش امر دين و دنيا را اصلاح مى كرده ، و به وسيله او حق احقاق مى شده ، و عيش انسانها پاكيزه مى شده ، و بشر از بركات اسلام برخوردار مى شد.با اين بيان ارتباط ذيل آيه با صدر آن به خوبى روشن مى گردد، و معلوم مى شود كه چرا در ذيل آيه فرموده : ((والله رؤ ف بالعباد، خدا نسبت به بندگان رؤ وف است ))؟ چون وجود چنين فردى در ميان انسانها خود رافتى است از خداى سبحان به بندگانش آرى اگر مردانى داراى اين صفات بين مردم و در مقابل آن دسته ديگر از مردان منافق و مفسده جو وجود نداشتند، اركان دين منهدم مى شد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمى گرفت .اما خداى تعالى همواره آن باطل ها را به وسيله اين حق ها از بين برده ، و افساد دشمنان دين را به وسيله اصلاح اوليااش تلافى و تدارك مى كند، همچنانكه خودش فرموده : ((ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض ‍ لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيهااسم الله كثيرا))، و نيز فرموده : (فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوماليسوا بها بكافرين ).پس فسادى كه در دين و دنيا راه پيدا مى كند، از ناحيه عده اى از افراد است كه جز خودپرستى هواى ديگرى بر سرندارند، واين فساد و شكافى كه اينان در دين ايجاد مى كنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته ديگر كه خود را به خداى سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمى انديشند پر نمى شود، و زمين و زمينيان به صلاح نمى گرايند، و خداى تعالى اين معامله سودمند خود را در آيه شريفه : ((ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ، يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ، و عدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من الله فاست بشروا ببيعكم الذى بايعتم به )) و اين موضوع درآيات ديگرى نيز خاطرنشان گرديده است .بحث روايتى شامل رواياتى در باره شان نزول آيات يادشدهدر الدر المنثور از ((سدى )) روايت آورده در تفسير آيه ((ومن الناس من يعجبك قوله ...)) گفته است :اين آيه درباره اخنس بن شريق ثقفى ، هم پيمان بنى زهره نازل شد، كه وى در مدينه به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، و عرضه داشت : آمده ام تااسلام بياورم ، و خدا مى داند كه من در دعويم راست گويم ، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوشش آمد، و بهمين جهت خداى تعالى فرمود: ((و يشهد الله على ما فى قلبه )).اخنس از حضور رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون شد و به زراعتى از مسلمانان و شترانى از ايشان برخورد زراعت را آتش زد، و شتران راپى كرد، و بدين جهت خداى سبحان فرمود: ((واذا تولى سعى فى الارض ...))و در مجمع از ابن عباس نقل كرده كه گفت :اين آيات سه گانه درباره همه رياكاران نازل شده ، كه در ظاهر چيزهائى رااظهار مى كنند كه خلاف باطنشان است و صاحب مجمع اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .مؤ لف :وليكن اين روايت با ظاهر آيات منطبق نيست .و در بعضى از روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ) آمده : كه آيات نازله در باره دشمنان ايشان نازل شده است .و در مجمع از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : ((و يهلك الحرث والنسل )) فرموده : مراد از حرث در اينجا دين ، و مراد از نسل انسان است .
بيان اين روايت گذشت و اين نيز روايت شده كه مراد از حرث ذريه و زراعت هر دو است ، و به هر حال مساءله تطبيق آيه بر مصداق امرى است آسان .روايات زيادى نقل شده كه آيه : و من الناس من يشرى ، در شاءن اميرالمؤ منين (ع ) در شب فراش نازل شده استو در امالى شيخ از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت آمده كه در ذيل جمله : ((و من الناس من يشرى نفسه ...))، فرموده : اين جمله درباره على (عليه السلام ) نازل شده ، كه در شب هجرت در بستر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد.مؤ لف : روايات از طرق شيعه و سنى بسيار آمده كه آيه نامبرده درباره شب فراش نازل شده ، كه تفسير برهان به پنج طريق آن را از ثعلبى و ديگران نقل كرده است .و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از صهيب روايت كرده كه گفت : وقتى مى خواستم از مكه به سوى رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هجرت كنم قريش به من گفتند اى صهيب تو آن روز كه به شهر ما آمدى دست خالى بودى ، و حال كه مى خواهى كوچ كنى اموالت را هم مى برى و اين به خدا سوگند ممكن نيست ، و هرگز نمى گذاريم آنها را با خود ببرى ، من به ايشان گفتم : آيا اگر اموالم را به شما واگذار كنم دست از من بر مى داريد؟ گفتند: بله به ناچار اموالم را به طرفشان پرتاب كردم و آزاد شدم ، و از مكه بيرون آمده به مدينه رسيدم ، اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، دوبار، فرمود: صهيب در معامله اش ‍ سود برد.مؤ لف : در المنثور اين قصه را به چند طريق ديگر روايت كرده ، كه در بعضى از آنها آمده : آيه ((ومن الناس من يشرى ...)) نيز در اين قصه نازل شده ، و در بعضى ديگر آمده آيه نامبرده درباره ابى ذر و صهيب نازل شده كه هر دو جان خود را با مال خود خريدند، ولى ما در سابق هم گفتيم كه آيه شريفه با اين احتمال كه شراء به معناى خريدن باشد نمى سازد، (بلكه شراء كه در لغت هم به معناى خريدن است و هم فروختن . در آيه شريفه به معناى فروختن است ، و تنها با معامله على عليه السلام در ليلة المبيت قابل انطباق است ).و در مجمع روايتى از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: مراد از اين آيه كسى است كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر كشته شود.مؤ لف : اين بيان عموم آيه شريفه است پس منافات ندارد كه شاءن نزول خاصى داشته باشد.

لینک http://www.ghadeer.org/qoran/almizan/j2/alm00012.htm#link122

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

نسل پدر،نسل مادر،نسل من و برادرم، نسل آن یکی برادرم و نسل خواهرم

دیروز با همسرم تلفنی صحبت می کردم، او و دخترم را برای تعطیلات تابستان به ایران فرستاده ام. از او، از حال و هوای خانه پدری پرسیدم و این که هر کس نظرش در مورد انتصابات چه بوده است.
و گفت که یکی از برادرانم به حمایت از موسوی با پدرم که به احمدی نژاد رای داده است در حال بحث بوده که در نهایت پدرم به او می گوید:"شما جوانان فکر می کنید که عقل کل هستید!" و آن برادر بیش از حد مومن و ساده ام که اصلا رای نداده و هیچ طرف دعوا را قبول ندارد و همراه با هم مکتبی هایش به انتظار مهدی موعود نشسته تا بیاید و به این اوضاع سامان دهد، می گوید:" هر دو تاشون یک گ.. هستند" و یا آن خواهر یکی یک دانه که تحت تاثیر خانواده شوهر به رضایی رای داده و یا آن مادر ساده ام که برای رای رفته ولی در نهایت دلش به هیچ کس رضایت نداده و با زدن علامت ضربدر در برگه رای، رایش را به صندوق انداخته.

پس از قطع تلفن با خود می گویم: واقعا ما را چه می شود، در یک خانواده 6 نفره 5 نظر کاملا متفاوت!
و چرا این همه اختلاف؟ واقعا علت این همه اختلاف چیست؟
واینرا به جامعه بسط می دهم و با خود می گویم چگونه می شود چنین جامعه ای را رهبری کرد وقتی این قدر تضاد در آن موجود است.

شاید وقتی دیگر....

حقوق مردم(شهید مطهری؛ سیری در نهج البلاغه)

احتياجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نمی‏شود ، يك اسب و يا يك كبوتر را می‏توان با سير نگهداشتن و فراهم كردن وسيله آسايش تن ، راضی نگهداشت . ولی برای جلب رضايت انسان ، عوامل روانی به همان‏ اندازه می‏تواند موثر باشد كه عوامل جسمانی . حكومت‏ها ممكن است از نظر تامين حوائج مادی مردم ، يكسان عمل كنند ، در عين حال از نظر جلب و تحصيل رضايت عمومی يكسان نتيجه نگيرند ، بدان‏ جهت كه يكی حوائج روانی اجتماع را برمی‏آورد و ديگری برنمی‏آورد . يكی از چيزهائی كه رضايت عموم بدان بستگی دارد اينست كه حكومت با چه‏ ديده‏ای به توده مردم و به خودش نگاه می‏كند ؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود ، مالك و صاحب اختيار است ؟ و يا با اين چشم كه آنها صاحب حقند و او خود تنها وكيل و امين و نماينده است ؟ در صورت اول هر خدمتی انجام دهد از نوع تيماری است كه‏ مالك يك حيوان برای حيوان خويش ، انجام می‏دهد ، و در صورت دوم از نوع‏ خدمتی است كه يك امين صالح انجام می‏دهد ، اعتراف حكومت به حقوق واقعی‏ مردم و احتراز از هر نوع عملی كه مشعر بر نفی حق حاكميت آنها باشد ، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است
*********************
شهید مطهری؛ سیری در نهج البلاغه
صفحه 117 و
118

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

تمام اشکهایم (شعری از فریدون مشیری)


شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!
گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است;
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز وشب با خون مردم ،آبیاری می کنند.
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را ،بردباری می کنند!
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می دانم
آنچه بیداری ندارد ،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می کنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

خدا می‌بیند، فرشته‌ها دوربین دارند!

نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
بچه که بودم، وقتی می‌شنیدم که خدا می‌بیند و فرشته‌ها اعمال آدم را زیر نظر دارند و ثبت می‌کنند، باور می‌کردم و می‌ترسیدم. ترس از خدا در کودکی‌ام ترسی اساسی بود. در نوجوانی آموزگار درس تعلیمات دینی‌مان (مرحوم آستانه‌پرست) کوشش می‌کرد که این باور را با استفاده از فناوری روز برای‌مان توضیح دهد و توجیه کند. سخنان او گاهی باورنکردنی به نظر می‌آمد، با اینکه در آن زمان دوربین عکاسی و ضبط صوت وجود داشت. گاهی شک می‌کردیم، چون این همه فیلم و نوار چگونه و در کجا باید بایگانی می‌شد؟ امروز شاید کمتر بتوان شک کرد. شاید انقلاب دیجیتال جا گرفتن تمامی تصاویر عالم از ازل تا ابد را در چیزی به اندازه یک بند انگشت هم امکانپذیر کرده باشد. به هر حال، اکنون مدتهاست که به خدایی که می‌بیند عمیقاً باور دارم. گرچه شاید این اعتقاد دیگر عمومیت گذشته را در میان مردمان نداشته باشد.
نیچه در قرن نوزدهم به این دلیل باور داشت «خدا مرده است» که معتقد بود دیگر کسی «حضور» او را احساس نمی‌کند و بنابراین چنان زندگی نمی‌کند که گویی او می‌بیند (همین اعتقاد را پیش از او کی‌یرکگور داشت). کسی که باور داشته باشد خدا «حاضر و ناظر» است و او در حضور خداست نمی‌تواند هرکاری انجام دهد، چون خدا می‌بیند. آرتور کستلر می‌گفت در قرون وسطی راهبه‌ها حتی در حمام هم رخت از تن نمی‌کندند، چون خدا را حاضر و ناظر می‌دیدند. مسیحیان چنان خوف خدا را در دل داشتند که به‌راستی به «ترسایان» مشهور بودند. نیچه، به دلیل همین «مرگ خدا» بود که پیش‌بینی کرد قرن بیستم قرن هولناکترین جنگها خواهد بود. و متأسفانه این پیش‌بینی درست هم از آب درآمد.
هانا آرنت بر این اعتقاد بود که ترس از خدا و اعتقاد به روز جزا «مهمترین عنصر سیاسی» دین بود و دین هنگامی رو به زوال رفت (یا می‌رود) که دیگر کسی به روز جزا اعتقاد نداشته باشد. لازمه‌ی اعتقاد به روز جزا، اعتقاد به ثبت اعمال و حسابرسی به آنهاست. امروز شاید افراد اندکی باشند که به خدای علیم و خبیر و سمیع و بصیر اعتقاد داشته باشند، این را از روی گفتارشان قضاوت نمی‌کنم، از روی اعمال‌شان قضاوت می‌کنم (همان طور که کی‌یرکگور و نیچه مدعی بودند). اما در عوض کمتر کسی است که به وجود «چشم‌‌ها»ی دیگر اعتقاد نداشته باشد. امروز «دیگران»، «مردم»، «افکار عمومی»، «وسایط ارتباط جمعی»، «دستگاههای امنیتی دولتها» و «دوربینهای پیدا و ناپیدای الکترونیکی»‌ است که جای چشمهای خدای علیم و خبیر و سمیع و بصیر و فرشتگان او را گرفته ‌است. چگونه؟
نظارت و انضباط، امنیت و مراقبت و مجازات، از مهمترین دلمشغولیهای هر جامعه‌ای برای حفظ خود است. اما این کارها همواره به سود افراد یا جامعه انجام نمی‌گیرد. دولتها بیشترین سود را می‌برند. با «مرگ خدا»ی نیچه‌ای، چشمهای دیگری جای این خدای علیم و خبیر و سمیع و بصیر را گرفتند، چشمهایی که البته از رگ گردن به انسان نزدیکتر نبودند یا در دلش خانه نداشتند و با او خویشاوند نیز نبودند (خدا روح بود و خالق انسان و انسان موجودی بود بر صورت خدا و مسجود همه‌ی کائنات). این چشمها یا ابزارهایی ساخته‌ی انسان بودند یا چشمهای انسانی، اما با قدرتی برتر. بدین ترتیب، از انگاره‌ی بنتامی زندانی مدور و سراسربین (panopticon)، در قرن هجدهم، تا رادیوی هیتلری و حضور همه‌جایی «برادر بزرگ» در تلویزیون، در «۱۹۸۴» اورول، در قرن بیستم، تا امروز در قرن بیست و یکم، پا به پای پیشرفتهای فناوری در رایانه و اینترنت و ماهواره این نظارت و مراقبت و مجازات ابعاد وسیعتری نیز گرفته است. اکنون می‌توان گفت، صرف نظر از اینکه خدایی شاهد ما باشد یا نباشد، تنها چیزی که می‌تواند به مردم جامعه‌ای یاری کند تا بر ستم پیروز شوند چشمهایی است که می‌بینند و ضبط می‌کنند. امروز حق با کسی است که می‌بیند. از همین روست که دولتها می‌خواهند ببینند و دیده نشوند: روزنامه‌ها را می‌بندند و شبکه‌های ماهواره‌ای را کور می‌کنند. اما، خوشبختانه، دیگر عصر انحصار فناوری در دست دولتها به پایان رسیده است. دولتها می‌توانند تلویزیون و رادیو و روزنامه و سرنیزه داشته باشند، اما افراد نیز می‌توانند چشم و گوش و قلم و زبان و حافظه و دوربین داشته باشند. نقل سینه به سینه بر هر روایت رسمی پیروز خواهد شد. چنین بوده است تاکنون تاریخ.

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

تقلب را بهتر می توان در آرا باطله پیدا کرد!

همانطور که اکثر شما به خاطر دارید وزارت کشور در چند ساعت اولیه اعلام آراء هیچ گونه آراء باطله ای را گزارش نکرد که همین امر باعث شک و شبهه بیشتری در بین مخالفان در انجام عدد سازی و عدم توجه به آرا مردم بوجود آورد. همین مساله باعث شد تا این فکر در من قوت بگیرد که وزارت کشور برای این که 420982 رای باطله را بین صندوق ها تقسیم کند حتما به یک معادله ریاضی احتیاج داشته است و نمی توان این تعداد زیاد آرا را به صورت دستی بین صندوق ها تقسیم کرد. نتیجه ای که تا کنون به دست آورده ام را می توانید در نمودار زیر مشاهده نمایید. این نمودار بر اساس آمار به تفکیک صندوق، گزارش شده توسط وزارت کشور تهیه شده است.
شرح نمودار: محور افقی این نمودار تعداد آراء باطله در هر صندوق می باشد و محور عمودی تعداد صندوق هایی که آرا باطله مورد نظر را دارند نشان می دهد. به عنوان مثال خط های قرمز بر روی نمودار دو عدد به ما نشان می دهند محور افقی عدد 9 و محورعمودی 1523. این اعداد بدین معناست که 1523 صندوق از کل صندوق های موجود در انتخابات تنها 9 رای باطله داشته اند.





حال اگر به نمودار با دقت توجه کنید می بینید که تعدا آرا باطله بر حسب تعداد صندوق با دقت 99.9 درصد بر روی یک منحنی که به راحتی می توان یک معادله به آن نسبت داد قرار دارند.

حال شما خود قضاوت کنید.

جهت دریافت فایل Excel نتایج انتخابات به لینک زیرمراجعه کنید.

http://rs523.rapidshare.com/files/249230848/Total_Votes.xls





۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

مجموع آرای کاندیداها در دو گزارش به تفکیک شهرستان و به تفکیک صندوق متفاوت است!

مجموع آرای کاندیداها در دو گزارش به تفکیک شهرستان و به تفکیک صندوق متفاوت است!

لینک فایل های موجود در سایت وزارت کشورhttp://www.moi.ir/Portal/Home/ShowPage.aspx?Object=News&ID=3a120d23-ac85-4ce8-9312-74f62edc27e4&LayoutID=b05ef124-0db1-4d33-b0b6-90f50139044b&CategoryID=832a711b-95fe-4505-8aa3-38f5e17309c9

حتی جمع آرا را هم چک نکرده اند!

جمع آمار صندوق های رودبست از شهرستان بابلسر همه 211 یا 65 گزارش شده اند.

اگه شک دارید این هم لینک فایل های موجود در سایت وزارت کشورhttp://www.moi.ir/Portal/Home/ShowPage.aspx?Object=News&ID=3a120d23-ac85-4ce8-9312-74f62edc27e4&LayoutID=b05ef124-0db1-4d33-b0b6-90f50139044b&CategoryID=832a711b-95fe-4505-8aa3-38f5e17309c9

جهت بزرگ نمایی بر روی تصویر زیر کلیک کنید.




۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

مهاتما گاندی

راه بسیار و هوایی سرد

راه بسیار و هوایی سرد
شبی تاریک و هنوز
مانده این صبح فلق
تا بدمد بر خاک وطن
هان ای وطنم سرانجام تو چیست؟
به کجا می برنت؟
خاک تو فرش کدامین راه خواهدبود؟
تو بگو، تو بگو

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

آیه ای از قران خطاب به مراجعی که سکوت کرده اند!

سوره الانفال آيه 25
وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ
و از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد؛ [بلكه همه را فرا خواهد گرفت‏؛ چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.] و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد!

۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

قاصدک (اخوان ثالث)

قاصدک قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا و از که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری ، نه ز دیار و دیاری ، باری
برو آنجا که ترا منتظرند
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گویند ،
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان ، ولی آخر ایوای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آیا کجا رفتی آی ،
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جایی ، در اجاقی ؟
طمع شعله نمی بندم
خردک شوری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند .

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

با آمار خودشان، دروغ بودنشان قابل اثبات است!

بر طبق آمار ستاد انتخابات آرای حاصله از صندوق های رای چنین بوده است:

با توجه به اینکه آرای اعلام شده آقای کروبی و آقای رضایی بسیار کم است نمی توان زیاد کار آماری انجام داد که این خود البته جای بحث دارد. اما در مورد دو نماینده دیگر اگرتعداد آمار ایشان را بر حسب تعداد صندوق های شمرده شده رسم کنیم به این نتیجه می رسیم که پراکندگی آمار در این آرا به هیچ وجه رعایت نشده است و کاملا به صورت یکنواخت می باشد (خط راست) و جالب اینکه تعداد آرای احمدی نژاد در تمام صندوق ها 2 برابر موسوی می باشد با خطای کمتر از 0.1% . یعنی 562 رای احمدی نژاد به ازای هر صندوق در مقابل 281 رای موسوی به ازای هر صندوق. این آمار در هیچ دوره ای از انتخابات ایران سابقه نداشته است.


حال شما خود قضاوت کنید.

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت


ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کیینه خدای نما می‌فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

وصیت نامه داریوش کبیر به فرزندش خشایارشاه

اینک که من از دنیا می روم بیست وپنج کشور جهان جزو امپراتوری ایران است و در تمام این کشور ها احترام دارند و مردم کشور نیز در ایران دارای احترام می باشند . جانشین من خشایار شاه باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد و راه نگهداری کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد .اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کرور خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی کویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این خزانه این است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان .مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن.ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که با سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه ای است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود ، حشرات در آن بوجود نمی آید و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا اینکه آذوقه دویا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اینکه غله جدید به دست آمد از غله موجود در انبارها برای تأمین کسر خوار وبار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنان همان مزیت دوست بودن با تو کافیست ، چون اگر دوستان و ندیمان خود را برای کارهای مملکتی بگماری به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی ، چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .کانالی که من می خواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود بیاورم (کانال سوئز فعلی) هنوز هم به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که ار آن عبور نکنند .اکنون من سپاهی به طرف مصرفرستادم تا اینکه در این قلمرو وایران نظم و امنیت برقرار کنند ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم تو باید این کاررا به انجام برسانی.با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند . توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوی آنان آفت پادشاهی هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور بنما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند برای مالیات قانونی وضع کردم که تماس نخواهند داشت .افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بد رفتاری نکن اگر با آنها بدرفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها این طور خواهند بود که دست روی دست میگذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم نمایند .امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنان زیاد شود تو با اطمینان بیشتر می توانی سلطنت کنی.همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نمایند و پیوسته به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید.بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که می توانی وارد قبر شوی تا تابوت سنگی مرا ببینی و بفهمی که من پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر من بیست وپنج کشور سلطنت می کردم ، مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد خواه پادشاه کشور باشد یا یک خار کن و هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند .اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگاه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند . زنهار ، زنهار هرگز هم مدعی هم قاضی نشو اگر هم از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی به یک طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .هرگز از آباد کردن دست بر ندار زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده.عفو و سخاوت ، ولی عفو باید موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ا ی .بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است.

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

باز هوای وطنم از عارف

باز هواي وطنم ، وطنم‌ آرزوست

خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست

گشته ام از زهد ريايي ملول

ساقي توبه شكنم ، شكنم آرزوست

باز هواي وطنم ، وطنم آرزوست

خدمت رندانه به دير مغان

درد شراب كهنم ، كهنم آرزوست

چشمه ي خورشيد ، دلم را گداخت

نور به جاي كفنم ، كفنم آرزوس

تباز هواي وطنم آرزوست

دست سحر دامن گل را دريد

جامه اي از آن به تنم آرزوست

رقص كنان تا بر تو ، بر تو پركشم

بال چو مرغ چمنم ، چمنم آرزوست

در پي باغ خواندن بلبل به باغ رفتن زاغ و زغنم ، زغنم ‌آرزوست

باز هواي وطنم ، وطنم آرزوست

دست سحر دامن گل را دريدجامه اي از آن به تنم آرزوست

رقص كنان تا بر تو ، بر تو پر كشم بال

چو مرغ چمنم ، چمنم آرزوست

در پي باغ خواندن بلبل به باغ رفتن زاغ و زغنم ، زغنم آرزوست

باز هواي وطنم ، وطنم آرزوست خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست

مرغ سحر

مرغ سحر ناله سر کن ..... داغ مرا تازه تر کن
زآه شرر بار ، اين قفس را.................. برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاك توده را .. پر شرر كن
ظلم ظالم ، جور صياد ......... آشيانم داده بر باد
اي خدا ، اي فلك ، اي طبيعت .......... شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است............. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..............شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ........ مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن ><><><><><><><><><><><><><><><><><
عمر حقيقت به سر شد ................. عهد و وفا بي اثر شد
ناله عاشق ، ناز معشوق .......... هر دو دروغ و بي ثمر شد
راسته و مهر و محبت فسانه شد ..... قول و شرافت همگي از ميانه شد
از پي دزدي ، وطن و دين بهانه شد .. ديده تر كن
جور مالك ، ظلم ارباب ................... زارع از غم گشته بي تاب
ساغر اغنيا پر مي ناب ............... جام ما پر ز خون جگر شد
اي دل تنگ ناله سر كن .............. از مساوات صرف نظر كن
ساقي گلچهره بده آب آتشين ........ پرده دلكش بزن اي يار دلنشين................. ناله بر آر از قفس اي بلبل حزين ...............كز غم تو ، سينه من ...................پر شرر شد ، پر شرر شد

فریاد


مشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواري بزنم حال با شما هستم

من به دنبال فضايي مي گردم اين در ها را باز كنيد

لب بامي سر كوهي دل صحرايي كه در آنجا نفسي تازه كنم

مي خواهم فرياد بلندي بكشم تا صدايم به صدايي برسد

من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا بايد اين داد كند

از شما خفته چند چه كسي مي آيد؟ با من فرياد كند

مشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواري بزنم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

تراژدي شاه و امير


مطلب زیر برگرفته از مجموعه مقالات مسعود بهنود و از لینک زیر گرفته شده است

http://masoudbehnoud.com/2009/05/blog-post_09.html





به بهانه گذشت یکصد و سیزده سال از ترور ناصرالدين‌شاه این مقاله را برای اعتماد ملی نوشته ام. خودکامگان تا در تخت جا مي‌گيرند اول کار که مي‌کنند پاک کردن نام گذشتگان است. اين تصوير يک خودکامه شرقي است. خودکامگان غربي که برخي‌شان بارها در خودکامي و خشونت و بدکاري از همتايان شرقي خود سر بوده‌اند، اما قصد پاک کردن نام گذشتگان و تخريب آثار آنها نداشتند. با هم جنگيده و يکديگر را کشته‌اند، ثروت و حتي همسر شکست خورده را تصاحب کرده‌اند اما چيزي را از ميان نبرده‌اند تا نامي را به خيال خود از صفحه روزگار شسته باشند. هم ساعت و صندلي لوئي شانزدهم و لباس ماري آنتوانت هست در جمهوري فرانسه و هم يادگاران کرامول شاه‌کش هست در انگلستان پادشاهي. به همين يک نشانه؛ غربي‌ها شناسنامه دارند، نشانه دارند، تاريخ دارند و شرق ندارد. اما تا بخواهي شرق افسانه دارد. افسانه‌هايي که گاه به کار لالائي مي‌آيد و به کار خفتن. بيداري از آنان کمتر مي‌آيد.کودتايي که در سوم اسفند 1299 در تهران رخ داد، تنها بخش نظامي سفارت بريتانيا را با خود داشت که از ضعف ناشي از هزينه‌هاي جنگ جهاني اول داشتند پروپاي خود را جمع مي‌کردند و نگران بودند. تا آن زمان قدرت‌هاي غربي ايران فقر را نه که تحمل مي‌کردند بلکه بيشتر مي‌خواستند اما از اين زمان به بعد با استقرار اولين حکومت شورايي جهاني در شمال ايران، خوف آن بود که ضعف حکومت مرکزي و دموکراسي تازه تاسيس راه بر بلشويک‌ها باز کند و به چاه‌هاي نفت جنوب برساندشان. پس وضعيتي لازم بود که بيش از آن از لندن پول نخواهد، پشت به همسايه شمالي کند، نخبگان ملي گرا و روحانيون ضد غربي را هم سرکوب کند. سيدضياءالدين طباطبايي کار را شروع کرد اما زود آشکار شد که مطلوب او نيست بلکه سردار سپه است که سيد برگزيده بودش. چنين بود که رضاخان ميرپنج شد سردار سپه و شد شاه و در يک موقعيت تاريخي امکان آن را يافت که حتي بريتانيا را هم ناديده بگيرد ولي از راه منحرف نشود. در اين معامله ايران نو شد، متجدد شد، دانشگاه يافت و امنيت، اما نه فقط دموکراسي قرباني شد بلکه شناسنامه معاصر هم به دور انداخته شد تا شجره‌نامه‌اي چنان نوشته شود که گويي ايران برهوتي بود و هيچ مديري نداشته تا «پهلوي»طلوع کرد. و کس نپرسيد اگر چنين بود چگونه اين کشور از حادثات بزرگ با صدمات کوچک گذر کرد. اگر همه گذشتگان گماشته بيگانگان بودند کدام نيرو محافظ کشوري ضعيف و بدون لشکر شد در جهاني جنگلي. جز درايت دبيرانش و کارگزارانش و وطن‌پرستي ايلات و عشاير ملکدارانش.اين فسانه به دروغ آميخته نزديک 60 سال در کتاب‌هاي درس نوشته و در مدارس تازه تاسيس و دانشگاه مدرن به چند نسل خوانده شد. آن تاريخي که تخريب شد صد البته که افتخارآميز نبود که اگر بود بدان سادگي دموکراسي حاصل مجاهدت‌هاي مشروطه را در پاي رضاخان قرباني نمي‌کرد، اما هر چه بود واقعيت داشت. نه فقط تکيه دولت و دروازه‌ها و ارگ تهران خراب شد بلکه در تاريخ بازنوشته و دستکاري شده بنا به ميل رضاشاه و دستگاه بي‌سوادش، سرنوشت و تصوير دو کس هم به تمامي مخدوش گشت. يکي ناصرالدين شاه بود و ديگري نوه‌اش که آخرين پادشاه قجر باشد. رضاشاه از اين دو سخت مي‌ترسيد.جوان‌ترين پسر ناصرالدين‌شاه كه تحصيلکرده اتريش و همکلاس وليعهد و شاهزادگان اروپايي بود نه فقط از تهران دور نگاه مي‌داشت بلکه در هند و در لبنان هم مراقبشان بود و کس جرات تماس با او نداشت. بدين‌سان مردم ايران از شناخت دو نفر محروم ماندند که هر دو نقشي بزرگ داشتند. ناصرالدين شاه آخرين امپراتور [يا شاهنشاه] ايران بود. در 50 سال سلطنت او هر چه در فرنگ ظاهر شد [ به جز دموکراسي که ديکتاتورها از آن چنان مي‌گريزند که ديو از نام مقدس]، اگر نه به دست دولت توسط بخش خصوصي به ايران رسيد. بانک، پست، راه‌آهن، تجارت خارجي، تلگراف، ايجاد دولت، سيستم اداري، بودجه و برنامه، سفارتخانه‌هاي مقيم در کشورهاي مختلف جهان. او نخستين پادشاه ايران بود که از خط و ربطش پيداست که ادبيات مي‌دانست، از احوال جهان خبر داشت. اولين است که به سفر رسمي به فرنگ رفت. زبان فرنگان مي‌دانست. اما همه اين امتيازها در مقابل داغي که بر دل ايران گذاشت، وقتي جواني و مستي و اغواي مادر کار خود کرد و فرمان قتل معلم و مقتداي خود داد.از اين جهت هم ناصرالدين شاه همانند شاهان تاريخي شد که موضوع نمايشنامه‌ها و قصه‌هاي مردان بزرگي همچون شکسپير بوده‌اند. تراژدي خلق شد، ديکتاتوري و اختناق دوران رضاشاهي مانع از آن شد که اين تراژدي پرداخته شود و تا عوامل آن زنده بودند به بند کلمات درآيد. ناصرالدين شاه دست پرورده امير بود. هم از اين رو با پدرش تفاوت‌ها داشت، باسواد بود و ميل به ترقي را امير در نوجواني در دل او کاشته بود. سهرابي بود که رستم خود را جگر دريد. و جاودانه عزادار ماند. نامه‌هايش باقي است که چگونه نظم اميرنظامي را آرزو کرد و حسرت برد. چگونه به سپهسالار که دست پرورده امير بود ميدان داد تا اصلاحات کند. چگونه هر سال که از فراهان و آشتيان گذشت سراغ گرفت تا ببيند از بستگان کربلايي قربان [پدر اميرکبير] کسي هست و اگر بود وي را همراه کرد و شغل ديواني بخشيد. به جبران داغي که بر دلش مانده بود به مادر چنان سخت گرفت که نامه‌اش هست به خدا پناه برده است. آنجا مي‌نويسد «براي تنها پسر خود که مادرم گناهم اين است که ترا زياده مي‌خواستم و تحمل هيچ زخم چشمي به تو نداشتم، حالا مرا چون فاحشگان رانده‌اي و هيچ اعتنايم نمي‌کني.»ناصرالدين شاه براي مرهم نهادن بر دل خود و بر زخمي که به سرنوشت ايران زد با کشتن اميرکبير، رسم و عهدي را كه جدش نهاده بود براي بيمه کردن قجرها زير پا نهاد. قرار بود که وليعهدان قجر از مادر قجر باشند [ تقليدي از خاندان‌هاي سلطنتي اروپايي که رضا شاه هم به جا آورد و در قانون اساسي پهلوي نوشتند وليعهد بايد از مادري قجر نباشد]. اين رسم قرار بود دست نخورده بماند، چنانكه ناصرالدين شاه دو پسر بزرگ خود را به جرم آنکه مادرشان قجر نبود از سلطنت محروم ساخت و وليعهدش سومين پسر او بود. اما وقتي به يتيم مانده‌هاي اميرکبير رسيد جانش لرزيد و قانون اساسي قجر زير پا گذاشت و دختر امير را به وليعهد خود سپرد، در حقيقت سلطنت بعدي را ميان بازماندگان خود و معلم مقتولش قسمت کرد. و قجرها معتقدند به همين تخلف بود که بر سرشان آن آمد. اولين پادشاهي که از کشور رانده و تبعيد شد. اولين پادشاهي که مجلس وي را عزل کرد و براي سرش جايزه نهاد [محمد علي شاه] نواده ناصرالدين شاه و هم نواده اميرکبير بود.متملقان درباري تصوير اميرکبير را همه جا پاک کردند تا نامش را از دل‌ها پاک کنند اما ملت ايران سياه‌پوش اميرکبير شد [گرچه تا 100 سال بعد که فريدون آدميت کتاب جاودانه سرگذشت امير را تز دکتراي خود کرد، مردم ايران گهر يکدانه تاريخ خود را کشف نکرده بودند] و هم سياه‌پوش ناصرالدين شاه وقتي که به تير ميرزا رضا کشته شد و هم سياه‌پوش ميرزا رضا و تاريخ اين است. شناسنامه ما اين است. تاريخ قصه ديو و فرشته نيست. تراژدي برخورد ناصرالدين‌شاه و اميرنظام، در ديو و فرشته‌انگاري‌ها خوانده نشد. نخوانده ماند. و چون چنين شود تاريخ چراغ راه آينده نيست. و طرفه آنکه رضاشاه و پسرش در همان چاه افتادند که با سلطنت پهلوي کنده شد براي قجرها. يعني اينان هم در نگاه ديو و فرشته هيچ يک از کارها که کرده بودند به ديده گرفته نشد. تنها عيب‌هايشان در نظر نسلي بود که انقلاب کرد. با کشته شدن «آخرين امپراتور»ديگر نه که قجر پادشاهي بزرگ نيافت و سه نفري که بعد از وي پادشاهي گرفتند آب خوش از گلويشان فرو نرفت و ديرنماندند، بلکه پادشاهي در ايران ديگر سر نگرفت. پهلوي‌ها پادشاه به معناي سنتي نشدند. شاهزادگان هم از آنان برنيامدند. نه دنيا اجازه داد و نه آنان توانستند.اميرکبير بزرگ بود و در دامن رجال ديواني برآمده بود، ادب ملکداري داشت، عشق به وطن و مردمش. از قائم مقام‌ها [ميرزا عيسي و ميرزا ابوالقاسم] آموخته بود و سر به راه پيشرفت وطن همچنان گذاشت که استادش. و سرنوشت را چنان پذيرفت که قائم مقام در باغ نگارستان پذيرفته بود. از وزيران خردمند قرون پيشين از نظام الملک و برمکيان و حسنک جز افسانه و يادي چند نمانده است تا بدانيم که اميرکبير در گذشته مانند داشته است. به قطع نمي‌توان گفت.خيلي زود در چشم قجرهاي عاقل نشست و مجال آن يافت که معلم شاه آينده شود. تا به اينجا برسد خود را نمايانده و از حقوق ايران به شهامت و جسارت و سلامت دفاع کرده بود در کنفرانس ارزه روم و به شهامت اسناد وزارت خارجه قدرت‌هايي که سند نگاه مي‌دارند از همه همتايان فرنگي و روسي و ترک سر بود. شاهزاده جواني به او سپرده شد که براي سلطنت دشمن بسيار داشت مهمتر از همه پدرش و عموهايش. اميرنظام نوجوان را نه فقط ساخت که از ميان دسيسه‌هاي رقيبان فاميلي هم گذراند. همه برادران و عمويان مدعي را در روز موعود از دم تيغ گذراند تا مگر شاگرد خود را بر تخت بنشاند و با ميلي که به پيشرفت در دلش کاشته بود سرنوشت ايران را تغيير دهد. اما چنين نشد، مناسبت قبيله‌اي رشد نکرده، در جامعه استبداد زده، دخالت‌هاي متمدنان اروپايي که به يارگيري به ميان مناسبات قبيله‌اي آمده بودند، حسادت مادر حساس همه و همه چنان کرد که در نهايت ظلم به ايرانيان شد.آن شاگرد، معلم خود را – که به پاداش خدماتش تنها خواهر شاه را هم به او داده بودند – در مستي عزل کرد و کشت. و بازيچه دسيسه‌ها و دروغ و سندسازي‌ها شد و سرانجام خوني بر دستانش شتک زد که با وجود 50 سال کوشش براي اميرنظامي کردن نظام، تاريخ با او يکدله نشد نمي‌شود. باري ملت‌ها را تجربه‌اي که از گذشته‌شان مي‌گيرند مي‌سازد. سلسله‌اي مي‌شوند که پيوند دارند، منقطع نيست تاريخشان. نقش‌ها فرشته و ديو نيستند. آدم‌ها همانند که بايد باشند؛ مجموعه‌اي از سپيدي و سياهي، تصميم‌هايي که مي‌گيرند نه چنان است که يا يکسره درست و ثواب باشد و يا يکسره خطا و خيانت. طرفه بازي روزگار نگر. نواده ناصرالدين شاه و اميرکبير که اولين و آخرين پادشاه دموکرات تاريخ ايران باشد، احمدشاه وقتي با دسيسه سفارت و قزاقان روبه‌رو بود و داشت تخت و تاج از کف مي‌داد پيامي گرفت. سيدحسن مدرس پيام فرستاد که چند نفر از سران ايلات اذن آن خواسته‌اند که کار سردار سپه تمام کنند و اين بختک از روي سينه سلطنت و ايران بردارند. پاسخ احمدشاه چنان بود که پيداست از سرگذشت جد خود آموخته بود وقتي گفت جدم خطايي کرد و برکشيده خود را فرمان قتل داد بدنامي براي قجر خريد، من اگر چنين کنم به همان سرنوشت مبتلا مي‌شوم. همو کسي بود که وقتي نشان داد که خيال آن ندارد که قراردادي را که مردم نمي‌خواهند تاييد کند عمويش نصرت السطنه در لندن به او گفت با اين تصميم خط بطلان بر سلطنت قجر مي‌کشي. پاسخ داد کشيدم سلطنتي که بهايش سرسپردن به انگليس باشد نخواستم، سبزي‌فروشي در اروپا را ترجيح مي‌دهم. و سرنوشت خود رقم زد. گويي هنوز خون امير مي‌جوشيد. احمدشاه نواده اثرگذارترين قاتل و مقتول تاريخ ايران بود

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

چه کسی جای چه کسی نشسته؟

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود،دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت.در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست.قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست.جلسه داشت شروع می شد و هیات نمایندگی انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خودش بنشیند اما پیرمرد اصلاً نگاهشان هم نمی کرد. ـجلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای انگلستان نشسته اید و جای شما آن جاست.کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد که مصدق بالاخره به حرف آمد و گفت:خیال می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی انگلیس کدام است؟نه آقای رییس،خوب می دانیم جایمان کجاست اما راستش را بخواهید چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستن برای خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای ایشان نشستن یعنی چه. او اضافه کرد که سال های سال است که دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست. ـ با همین ابتکار و حرکت عجیب بود که تا انتهای نشست فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفت و در نهایت هم انگلستان محکوم شد.