۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

ترجمه تفسير الميزان آيات 207 - 204 ، سوره بقره


وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ(204)
وَ إِذَا تَوَلى سعَى فى الاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِك الْحَرْث وَ النَّسلَ وَ اللَّهُ لا يحِب الْفَسادَ(205)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاثْمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْس الْمِهَادُ(206)
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207)
ترجمه آيات

پاره اى از مردم ، منافق و سالوسند كه وقتى سخن از دين و صلاح و اصلاح مى كنند تو را به شگفت مى آورند و خدا را گواه مى گيرند كه آنچه مى گويند مطابق آن چيزى است كه دردل دارند و حال آنكه سرسخت ترين دشمنان دين و حقند. (204)
(به شهادت اينكه ) وقتى بر مى گردند (و يا وقتى به ولايت و رياست ى مى رسند) با تمام نيرو در گستردن فساد در زمين مى كوشند و به مال و جانها دست مى اندازند با اينكه خدا فساد را دوست نمى دارد. (205)
و وقتى به ايشان گفته مى شود از خدا بترس دستخوش آن غرورى مى شوند كه گناه در دلشان ايجاد كرده تنها درمان دردشان جهنم است كه بد قرارگاهى است . (206)
و بعضى ديگرند كه جان خود را در برابر خوشنودى هاى خدا مى فروشند و خدا نسبت به بندگان رؤ وف است .(207)
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا...
كلمه اعجاب به معناى خرسند كردن است ، و جمله : ((فى الحيوه الدنيا)) متعلق است به جمله : (يعجبك ) و معناى مجموع آيه چنين مى شود: (خرسندى و مسرت در دنيا از اين جهت كه دنياست و نوعى زندگى است منشاءش ظاهربينى و حكم كردن بر طبق ظاهراست ، و اما باطن و سريره در زير پرده و پشت حجاب نهان است ، انسان تا زمانى كه بستگى وتعلق به حيات دنيادارد، نمى تواند حقايق پشت پرده راببيند و درك كند، مگراينكه از طريق تفكر در آثار مختصرى ازامر باطن را كشف كند و بهمين مناسبت است كه دنبالش فرموده : ((ويشهد الله على ما فى قلبه ...))، و معناى مجموع كلام اين است كه بعضى از مردمند كه وقتى با تو سخن مى گويند، طورى وانمود مى كنند كه افرادى حق پرستند، جانب حق رارعايت مى كنند، و به صلاح خلق عنايت دارند، و پيشرفت دين و امت را مى خواهند، در حالى كه دشمن ترين مردم نسبت به حقند، و دشمنيشان با حق از هر دشمن ديگر شديدتراست .
وَ إِذَا تَوَلى سعَى فى الاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا...
كلمه تولى به معناى داراى ولايت و سلطنت شدن و تملك آن است ، و مؤ يد اين معنا جمله ((اخذته العزه بالاثم )) گرفتار غرورى مى شود كه گناه در دل ايجاد مى كند در آيه بعدى است ، كه مى فهماند عزتى كه دچارش شده به خاطر گناهانى بوده كه مرتكب شده ، و قلب مخالف با زبانش را، بيمار كرده استو سعى به معناى عمل و هم به معناى سرعت در راه رفتن است ، در نتيجه معناى آيه چنين است ، كه اين منافق شديد الخصومه وقتى دستش برسد، و داراى قدرتى شود و رياست ى به دست آرد، سعى مى كند فساد را در زمين بگستراند و ممكن است كلمه (تولى ) به معناى اعراض از روبرو شدن ، و گفتگو كردن باشد و معنا چنين باشد كه چون از نزد تو بيرون مى شود، وضعش غير آن وضعى مى شود كه در حضور تو داشت ، در حضور تو دم از صلاح و اصلاح و خير مى زد، و مى گف ت در اين راه سعى خواهد كرد، ولى چون بيرون مى شود در راه فساد و افساد سعى مى كند.
وَ يُهْلِك الْحَرْث وَ النَّسلَ
از ظاهر اين عبارت بر مى آيد كه مى خواهد جمله قبلى يعنى فساد در زمين را بيان كند، و بفرمايد فساد و افسادش به اين است كه حرث و نسل را نابود كند، و اگر نابود كردن حرث و نسل را بيان فساد قرار داده براى اين است كه قوام نوع انسانى در بقاى حياتش به غذا و توليد مثل است اگر غذا نخورد مى ميرد، و اگر توليد مثل نكند نسلش قطع مى شود، و انسان در تاءمين غذايش به حرث يعنى زراعت نيازمند است چون غذاى او يا حيوانى است و يا نباتى ، و حيوان هم در زندگى و نموش به نبات نيازمند است پس حرث كه همان نبات باشد اصل در زندگى بشراست ، و بدين جهت فساد در زمين را با اهلاك حرث و نسل بيان كرد، پس ‍ معناى اين آيه اين شد: كه او از راه نابود كردن حرث و نسل در زمين فساد مى انگيزد،و در نابودى انسان مى كوشد.
وَ اللَّهُ لا يحِب الْفَسادَ
فساد تكوينى و فساد تشريعى و آنچه در آيه : و الله لا يحب الفساد، مورد نظر استمراد از فساد، فساد تكوينى و آنچه در گردش زمان فاسد مى شود نيست چون پاره اى از فسادها هست كه دست كسى در آن دخالت ندارد عالم عالم كون و فساد، و نشاءه تنازع دربقا است ، هيچ موجودى پديد نمى آيد، مگر بعد از آنكه موجودى ديگر تباه مى شود، و هيچ جاندارى متحقق نمى شود، مگر بعد از آنكه جاندارانى بميرند و اين كون و فساد و حيات و موت در اين موجودات طبيعى ، و در اين نشاءه طبيعت زنجيروار و از پشت سرهم قرار دارند، و اين مستند به خود خداى تعالى است ، و حاشا برخدا كه چيزى را كه خودش مقدر فرموده مبغوض بدارد.بلكه مراد از اين فساد، فسادهاى تشريعى است ، يعنى آن فسادى كه دست بشر پديد مى آورد،آرى خداى عزوجل آنچه از دين كه تشريع كرد به منظور اصلاح اعمال بندگان بوده ، تا با عمل صالح روزمره و تمرين مستمر، ملكات فاضله را در نفوس آنان پديد آورد، و اختلافشان را اصلاح كند، و در نتيجه حال انسانيت و جامعه بشريت حالى معتدل شود، در اين هنگام است كه زندگيشان هم در دنيا و هم در آخرت عين سعادت مى شود، كه به زودى در تفسير آيه ((كان الناس امة واحدة )) بيانش خواهد آمد ان شاء الله تعالى .و آن كسى كه در آيه اول فرمود ظاهرقولش با باطن قلبش مخالف است ، وقتى در زمين سعى به فساد مى كند،به نحوى نمى كند كه ظاهر آن فساد باشد، بلكه به شكلى انجام مى دهد كه ظاهرش اصلاح باشد، يعنى كلمات را از جاى خود تحريف مى كند، و حكم خدا رااز آنچه كه هست تغيير مى دهد، و در تعاليم دينى دخل و تصرف مى كند، تصرفى كه منجر به فساد اخلاق و اختلاف كلمه شود، و معلوم است كه در فساد اخلاق و اختلاف كلمه مرگ دين و فناى انسانيت و فساد دنيا حتمى است .آنچه كه در اين آيات آمده ، مورد تصديق تاريخ قرار گرفته ، چون مردانى در امت اسلام آمدند، و بر دوش اين امت سوار شده ، در امر دين و دنيا تصرفاتى كردند كه نتيجه مستقيمش و بال براى دين ، و انحطاط براى مسلمين ، و اختلاف در امت بود و كار دين را به جائى كشانيد كه بازيچه دست هر بازيگر شد، و انسانيت امت لقمه ، هر چپاولگر گرديد، و نتيجه اين سعى و خود كامگيها فساد زمين شد،اولا بخاطر نابود شدن دين ، و ثانيا به خاطر هلاك انسانيت و بهمين جهت است كه مى بينيم در بعضى از روايات هلاكت حرث و نسل به هلاكت دين و انسانيت تفسير شده كه ان شاء الله رواياتش خواهد آمد.
وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاثْمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْس الْمِهَادُ
معناى عزت در آيه : اءخذته العزة بالاثم ، و اينكه عزت حقيقى مراد نيستكلمه ((مهاد)) فرش و هر گستردنى است ، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه كلمه (بالاثم ) متعلق است به ((العزة )) معناى آيه اين است : او وقتى مامور به تقوا مى شود و كسى نصيحتش مى كند كه از خدا بترس ، در اثر آن عزتى كه با اثم و نفاق كسب كرده ، و دل خود را بيمار ساخته ، دچار نخوت و غرور مى شود.بى خبر از اينكه عزت مطلق (كه در تحت تاءثر هيچ عاملى از بين نرود) تنها از ناحيه خداى سبحان است ، همچنانكه فرموده : ((تعز من تشاء، و تذل من تشاء)) و نيز فرموده : ((و لله العزه و لرسوله و للمؤ منين )) و نيز فرموده : ((ايبتغون عندهم العزة ، فان العزة لله جميعا)).و حاشا بر خداى تعالى اينكه چيزى را كه مخصوص خود او است ، و تنها او به بندگان مى دهد به بنده اى بدهد، و باعث گناه و شر او گردد، پس ‍ معلوم مى شود عزت مورد بحث در اين آيه عزت خدائى نيست ، بلكه اصلا عزت نيست ، بلكه غرورى است كه اشخاص جاهل و ظاهر بين آنرا عزت مى پندارند.بحث در معناى باء، در (بالاثم ) و متعلق آن در آيه (اءخذته العزة بالاثم )و از اينجا اين معنا روشن مى شود كه جمله (بالاثم ) متعلق به جمله : (اءخذته ...) نيست ، تا در نتيجه حرف (با) در آن باء تعديه ، و معنا چنين باشد: (عزت او را وادار به گناه و به اين مى كند كه امر به تقوا را به عكس ‍ العملى ناخوشايند پاسخ دهد) و يا باء سببيت و معنا چنين باشد: (عزت و مناعت ، به سبب اثم و گناه در او پيدا شد كه مرتكب گرديد).چرا با تعديه و سببيت نيست ؟ براى اينكه مستلزم آن است كه در اين دو صورت خداى تعالى حالت نفسانى آن مغرور را عزت دانسته باشد، و عزت بودن اين رذيله را امضاء فرموده باشد، در حالى كه گفتيم : اين حالت درونى كه مورد بحث است ، عزت حقيقى نيست ، و اما اگر كلمه (بالاثم ) را متعلق به ((العزة )) بدانيم ، همانطور كه دانستيم ، ديگر اين اشكال وارد نمى شود، چون آن حالت درونى را عزت ندانسته ، بلكه عزت باثم شمرده است .و اما اينكه در سوره ص آيه دوم فرموده : ((بل الذين كفروا فى عزة و شقاق كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص )).اين تعبير از باب نام گذارى و امضا نيست ، و در اين آيه حالت كفر و طغيان كفار را عزت ناميده ، و عزت بودن آن را امضا نفرموده ، چون كلمه عزت را نكره آورده ، و آيه رابا جمله : (كم اهلكنا) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتى صورى و ناپايدار بوده ، نه عزت اصلى كه به هيچ وجه از بين رفتنى نيست .
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ...
اين آيه در مقابل آيه اول از آيات مورد بحث است ، كه آنجا هم مى فرمود: (و من الناس )،
دسته اى ديگر از مردم (در مقابل منافق )و از اين مقابله فهميده مى شود كه وصف در اين جمله نيز در مقابل وصف آن جمله است يعنى همانطور كه مراد از جمله : ((و من الناس ‍ من يعجبك بيان اين معنا است كه در آن عصر و آن ايام مردى وجود داشته كه به گناهان خود افتخار مى كرده ، و عزت مى فروخته ، و از خودش خوشش مى آمده ، و به ظاهر دم از صلاح مى زده ، در حالى كه در دل نقشه دشمنى مى كشيده ، مردى بوده كه از رفتارش چيزى جز فساد و هلاك عايد دين و انسانيت نمى شده .همچنين از جمله : ((و من الناس من يشرى نفسه ...))، نيز فهميده مى شود در آن روز مردى وجود داشته كه جز به پروردگار خود نمى باليده ، وجز به دست آوردن رضاى خداى تعالى هيچ هدفى را دنبال نمى كرده ، مردى بوده كه رفتارش امر دين و دنيا را اصلاح مى كرده ، و به وسيله او حق احقاق مى شده ، و عيش انسانها پاكيزه مى شده ، و بشر از بركات اسلام برخوردار مى شد.با اين بيان ارتباط ذيل آيه با صدر آن به خوبى روشن مى گردد، و معلوم مى شود كه چرا در ذيل آيه فرموده : ((والله رؤ ف بالعباد، خدا نسبت به بندگان رؤ وف است ))؟ چون وجود چنين فردى در ميان انسانها خود رافتى است از خداى سبحان به بندگانش آرى اگر مردانى داراى اين صفات بين مردم و در مقابل آن دسته ديگر از مردان منافق و مفسده جو وجود نداشتند، اركان دين منهدم مى شد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمى گرفت .اما خداى تعالى همواره آن باطل ها را به وسيله اين حق ها از بين برده ، و افساد دشمنان دين را به وسيله اصلاح اوليااش تلافى و تدارك مى كند، همچنانكه خودش فرموده : ((ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض ‍ لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيهااسم الله كثيرا))، و نيز فرموده : (فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوماليسوا بها بكافرين ).پس فسادى كه در دين و دنيا راه پيدا مى كند، از ناحيه عده اى از افراد است كه جز خودپرستى هواى ديگرى بر سرندارند، واين فساد و شكافى كه اينان در دين ايجاد مى كنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته ديگر كه خود را به خداى سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمى انديشند پر نمى شود، و زمين و زمينيان به صلاح نمى گرايند، و خداى تعالى اين معامله سودمند خود را در آيه شريفه : ((ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ، يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ، و عدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من الله فاست بشروا ببيعكم الذى بايعتم به )) و اين موضوع درآيات ديگرى نيز خاطرنشان گرديده است .بحث روايتى شامل رواياتى در باره شان نزول آيات يادشدهدر الدر المنثور از ((سدى )) روايت آورده در تفسير آيه ((ومن الناس من يعجبك قوله ...)) گفته است :اين آيه درباره اخنس بن شريق ثقفى ، هم پيمان بنى زهره نازل شد، كه وى در مدينه به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، و عرضه داشت : آمده ام تااسلام بياورم ، و خدا مى داند كه من در دعويم راست گويم ، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوشش آمد، و بهمين جهت خداى تعالى فرمود: ((و يشهد الله على ما فى قلبه )).اخنس از حضور رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون شد و به زراعتى از مسلمانان و شترانى از ايشان برخورد زراعت را آتش زد، و شتران راپى كرد، و بدين جهت خداى سبحان فرمود: ((واذا تولى سعى فى الارض ...))و در مجمع از ابن عباس نقل كرده كه گفت :اين آيات سه گانه درباره همه رياكاران نازل شده ، كه در ظاهر چيزهائى رااظهار مى كنند كه خلاف باطنشان است و صاحب مجمع اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .مؤ لف :وليكن اين روايت با ظاهر آيات منطبق نيست .و در بعضى از روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ) آمده : كه آيات نازله در باره دشمنان ايشان نازل شده است .و در مجمع از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : ((و يهلك الحرث والنسل )) فرموده : مراد از حرث در اينجا دين ، و مراد از نسل انسان است .
بيان اين روايت گذشت و اين نيز روايت شده كه مراد از حرث ذريه و زراعت هر دو است ، و به هر حال مساءله تطبيق آيه بر مصداق امرى است آسان .روايات زيادى نقل شده كه آيه : و من الناس من يشرى ، در شاءن اميرالمؤ منين (ع ) در شب فراش نازل شده استو در امالى شيخ از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت آمده كه در ذيل جمله : ((و من الناس من يشرى نفسه ...))، فرموده : اين جمله درباره على (عليه السلام ) نازل شده ، كه در شب هجرت در بستر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد.مؤ لف : روايات از طرق شيعه و سنى بسيار آمده كه آيه نامبرده درباره شب فراش نازل شده ، كه تفسير برهان به پنج طريق آن را از ثعلبى و ديگران نقل كرده است .و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از صهيب روايت كرده كه گفت : وقتى مى خواستم از مكه به سوى رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هجرت كنم قريش به من گفتند اى صهيب تو آن روز كه به شهر ما آمدى دست خالى بودى ، و حال كه مى خواهى كوچ كنى اموالت را هم مى برى و اين به خدا سوگند ممكن نيست ، و هرگز نمى گذاريم آنها را با خود ببرى ، من به ايشان گفتم : آيا اگر اموالم را به شما واگذار كنم دست از من بر مى داريد؟ گفتند: بله به ناچار اموالم را به طرفشان پرتاب كردم و آزاد شدم ، و از مكه بيرون آمده به مدينه رسيدم ، اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، دوبار، فرمود: صهيب در معامله اش ‍ سود برد.مؤ لف : در المنثور اين قصه را به چند طريق ديگر روايت كرده ، كه در بعضى از آنها آمده : آيه ((ومن الناس من يشرى ...)) نيز در اين قصه نازل شده ، و در بعضى ديگر آمده آيه نامبرده درباره ابى ذر و صهيب نازل شده كه هر دو جان خود را با مال خود خريدند، ولى ما در سابق هم گفتيم كه آيه شريفه با اين احتمال كه شراء به معناى خريدن باشد نمى سازد، (بلكه شراء كه در لغت هم به معناى خريدن است و هم فروختن . در آيه شريفه به معناى فروختن است ، و تنها با معامله على عليه السلام در ليلة المبيت قابل انطباق است ).و در مجمع روايتى از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: مراد از اين آيه كسى است كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر كشته شود.مؤ لف : اين بيان عموم آيه شريفه است پس منافات ندارد كه شاءن نزول خاصى داشته باشد.

لینک http://www.ghadeer.org/qoran/almizan/j2/alm00012.htm#link122

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

نسل پدر،نسل مادر،نسل من و برادرم، نسل آن یکی برادرم و نسل خواهرم

دیروز با همسرم تلفنی صحبت می کردم، او و دخترم را برای تعطیلات تابستان به ایران فرستاده ام. از او، از حال و هوای خانه پدری پرسیدم و این که هر کس نظرش در مورد انتصابات چه بوده است.
و گفت که یکی از برادرانم به حمایت از موسوی با پدرم که به احمدی نژاد رای داده است در حال بحث بوده که در نهایت پدرم به او می گوید:"شما جوانان فکر می کنید که عقل کل هستید!" و آن برادر بیش از حد مومن و ساده ام که اصلا رای نداده و هیچ طرف دعوا را قبول ندارد و همراه با هم مکتبی هایش به انتظار مهدی موعود نشسته تا بیاید و به این اوضاع سامان دهد، می گوید:" هر دو تاشون یک گ.. هستند" و یا آن خواهر یکی یک دانه که تحت تاثیر خانواده شوهر به رضایی رای داده و یا آن مادر ساده ام که برای رای رفته ولی در نهایت دلش به هیچ کس رضایت نداده و با زدن علامت ضربدر در برگه رای، رایش را به صندوق انداخته.

پس از قطع تلفن با خود می گویم: واقعا ما را چه می شود، در یک خانواده 6 نفره 5 نظر کاملا متفاوت!
و چرا این همه اختلاف؟ واقعا علت این همه اختلاف چیست؟
واینرا به جامعه بسط می دهم و با خود می گویم چگونه می شود چنین جامعه ای را رهبری کرد وقتی این قدر تضاد در آن موجود است.

شاید وقتی دیگر....

حقوق مردم(شهید مطهری؛ سیری در نهج البلاغه)

احتياجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نمی‏شود ، يك اسب و يا يك كبوتر را می‏توان با سير نگهداشتن و فراهم كردن وسيله آسايش تن ، راضی نگهداشت . ولی برای جلب رضايت انسان ، عوامل روانی به همان‏ اندازه می‏تواند موثر باشد كه عوامل جسمانی . حكومت‏ها ممكن است از نظر تامين حوائج مادی مردم ، يكسان عمل كنند ، در عين حال از نظر جلب و تحصيل رضايت عمومی يكسان نتيجه نگيرند ، بدان‏ جهت كه يكی حوائج روانی اجتماع را برمی‏آورد و ديگری برنمی‏آورد . يكی از چيزهائی كه رضايت عموم بدان بستگی دارد اينست كه حكومت با چه‏ ديده‏ای به توده مردم و به خودش نگاه می‏كند ؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود ، مالك و صاحب اختيار است ؟ و يا با اين چشم كه آنها صاحب حقند و او خود تنها وكيل و امين و نماينده است ؟ در صورت اول هر خدمتی انجام دهد از نوع تيماری است كه‏ مالك يك حيوان برای حيوان خويش ، انجام می‏دهد ، و در صورت دوم از نوع‏ خدمتی است كه يك امين صالح انجام می‏دهد ، اعتراف حكومت به حقوق واقعی‏ مردم و احتراز از هر نوع عملی كه مشعر بر نفی حق حاكميت آنها باشد ، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است
*********************
شهید مطهری؛ سیری در نهج البلاغه
صفحه 117 و
118

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

تمام اشکهایم (شعری از فریدون مشیری)


شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!
گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است;
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز وشب با خون مردم ،آبیاری می کنند.
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را ،بردباری می کنند!
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می دانم
آنچه بیداری ندارد ،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می کنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

خدا می‌بیند، فرشته‌ها دوربین دارند!

نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
بچه که بودم، وقتی می‌شنیدم که خدا می‌بیند و فرشته‌ها اعمال آدم را زیر نظر دارند و ثبت می‌کنند، باور می‌کردم و می‌ترسیدم. ترس از خدا در کودکی‌ام ترسی اساسی بود. در نوجوانی آموزگار درس تعلیمات دینی‌مان (مرحوم آستانه‌پرست) کوشش می‌کرد که این باور را با استفاده از فناوری روز برای‌مان توضیح دهد و توجیه کند. سخنان او گاهی باورنکردنی به نظر می‌آمد، با اینکه در آن زمان دوربین عکاسی و ضبط صوت وجود داشت. گاهی شک می‌کردیم، چون این همه فیلم و نوار چگونه و در کجا باید بایگانی می‌شد؟ امروز شاید کمتر بتوان شک کرد. شاید انقلاب دیجیتال جا گرفتن تمامی تصاویر عالم از ازل تا ابد را در چیزی به اندازه یک بند انگشت هم امکانپذیر کرده باشد. به هر حال، اکنون مدتهاست که به خدایی که می‌بیند عمیقاً باور دارم. گرچه شاید این اعتقاد دیگر عمومیت گذشته را در میان مردمان نداشته باشد.
نیچه در قرن نوزدهم به این دلیل باور داشت «خدا مرده است» که معتقد بود دیگر کسی «حضور» او را احساس نمی‌کند و بنابراین چنان زندگی نمی‌کند که گویی او می‌بیند (همین اعتقاد را پیش از او کی‌یرکگور داشت). کسی که باور داشته باشد خدا «حاضر و ناظر» است و او در حضور خداست نمی‌تواند هرکاری انجام دهد، چون خدا می‌بیند. آرتور کستلر می‌گفت در قرون وسطی راهبه‌ها حتی در حمام هم رخت از تن نمی‌کندند، چون خدا را حاضر و ناظر می‌دیدند. مسیحیان چنان خوف خدا را در دل داشتند که به‌راستی به «ترسایان» مشهور بودند. نیچه، به دلیل همین «مرگ خدا» بود که پیش‌بینی کرد قرن بیستم قرن هولناکترین جنگها خواهد بود. و متأسفانه این پیش‌بینی درست هم از آب درآمد.
هانا آرنت بر این اعتقاد بود که ترس از خدا و اعتقاد به روز جزا «مهمترین عنصر سیاسی» دین بود و دین هنگامی رو به زوال رفت (یا می‌رود) که دیگر کسی به روز جزا اعتقاد نداشته باشد. لازمه‌ی اعتقاد به روز جزا، اعتقاد به ثبت اعمال و حسابرسی به آنهاست. امروز شاید افراد اندکی باشند که به خدای علیم و خبیر و سمیع و بصیر اعتقاد داشته باشند، این را از روی گفتارشان قضاوت نمی‌کنم، از روی اعمال‌شان قضاوت می‌کنم (همان طور که کی‌یرکگور و نیچه مدعی بودند). اما در عوض کمتر کسی است که به وجود «چشم‌‌ها»ی دیگر اعتقاد نداشته باشد. امروز «دیگران»، «مردم»، «افکار عمومی»، «وسایط ارتباط جمعی»، «دستگاههای امنیتی دولتها» و «دوربینهای پیدا و ناپیدای الکترونیکی»‌ است که جای چشمهای خدای علیم و خبیر و سمیع و بصیر و فرشتگان او را گرفته ‌است. چگونه؟
نظارت و انضباط، امنیت و مراقبت و مجازات، از مهمترین دلمشغولیهای هر جامعه‌ای برای حفظ خود است. اما این کارها همواره به سود افراد یا جامعه انجام نمی‌گیرد. دولتها بیشترین سود را می‌برند. با «مرگ خدا»ی نیچه‌ای، چشمهای دیگری جای این خدای علیم و خبیر و سمیع و بصیر را گرفتند، چشمهایی که البته از رگ گردن به انسان نزدیکتر نبودند یا در دلش خانه نداشتند و با او خویشاوند نیز نبودند (خدا روح بود و خالق انسان و انسان موجودی بود بر صورت خدا و مسجود همه‌ی کائنات). این چشمها یا ابزارهایی ساخته‌ی انسان بودند یا چشمهای انسانی، اما با قدرتی برتر. بدین ترتیب، از انگاره‌ی بنتامی زندانی مدور و سراسربین (panopticon)، در قرن هجدهم، تا رادیوی هیتلری و حضور همه‌جایی «برادر بزرگ» در تلویزیون، در «۱۹۸۴» اورول، در قرن بیستم، تا امروز در قرن بیست و یکم، پا به پای پیشرفتهای فناوری در رایانه و اینترنت و ماهواره این نظارت و مراقبت و مجازات ابعاد وسیعتری نیز گرفته است. اکنون می‌توان گفت، صرف نظر از اینکه خدایی شاهد ما باشد یا نباشد، تنها چیزی که می‌تواند به مردم جامعه‌ای یاری کند تا بر ستم پیروز شوند چشمهایی است که می‌بینند و ضبط می‌کنند. امروز حق با کسی است که می‌بیند. از همین روست که دولتها می‌خواهند ببینند و دیده نشوند: روزنامه‌ها را می‌بندند و شبکه‌های ماهواره‌ای را کور می‌کنند. اما، خوشبختانه، دیگر عصر انحصار فناوری در دست دولتها به پایان رسیده است. دولتها می‌توانند تلویزیون و رادیو و روزنامه و سرنیزه داشته باشند، اما افراد نیز می‌توانند چشم و گوش و قلم و زبان و حافظه و دوربین داشته باشند. نقل سینه به سینه بر هر روایت رسمی پیروز خواهد شد. چنین بوده است تاکنون تاریخ.