۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

فریاد


مشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواري بزنم حال با شما هستم

من به دنبال فضايي مي گردم اين در ها را باز كنيد

لب بامي سر كوهي دل صحرايي كه در آنجا نفسي تازه كنم

مي خواهم فرياد بلندي بكشم تا صدايم به صدايي برسد

من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا بايد اين داد كند

از شما خفته چند چه كسي مي آيد؟ با من فرياد كند

مشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواري بزنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر